خونه اهواز

ساخت وبلاگ
بعد از وضعیتی که برام پیش اومده بود ، یه اتفاق سرنوشت ساز دیگه برام افتاد...اون خونه ویلایی فروش رفت !!!! 10 سال بود میخواستن بفروشنش براش مشتری نبود و نمیشد بعد از یک ماه یکی پیدا شد به قیمت 600 میلیون خریدش ....

توی اون خونه یه درخت کندر بود که هیچوقت کنار نداد از زمان بچگیم تا اون موقع هیچوقت ندیدم کنار بده ....سمیه چند بار توش جن دیده بود....خلاصه یهو همسایه بقلیمون با یه اره برقی اومد و گفت بزارید قطعش کنم حیاطتون کثیف نشه و زد قطعش کرد و چوباشو انداختیم بیرون....

 اما بزارید در مورد اون خونه یه چیزهایی بگم :

من پدربزرگم قبلا زمان شاه مدیر مدرسه بود و بعدش بازنشسته شد ، زمان جنگ اومدن فرهنگ شهر اهواز و اونجا بیابون بود خلاصه زمین میخره 500 متر و کم کم با کمک بابام و برادراش میسازنش 

و شش تا مغازه هم سمت خیابون میسازه که دیوار به دیوار خونه بودن ...یه خونه باغچه دار و خیلی بزرگ با دو تا اتاق و یه سوئیتم توش بود که بچگیم اونجا گذشت.

پدربزرگم فرد تیز و زبر و زرنگی بودا ....دمش گرم ساخت اونجا رو ... بعدش یکی از مغازه ها رو کرد مشاور املاک و توش کار و کاسبی راه انداخت و وضعش توپ شد ولی وای به حال پدری که پسری ترسو بار بیاره (بابامو میگم) بابام از هرچیزی میترسه همیشه به چیزهای شکست و بد هر چیزی فکر میکنه و اگه هر مسئله ای توش ریسک نباشه میپذیره و حاضره انجامش بده

سال 82 پدربزرگم تومور مغزی گرفت و بعدش هر سال به سال دیگه توانایی حرکت رو از دست داد و سال 89 بعد از 4 سال رو تخت بودن فوت کرد...از وقتی وارد ماورا شدم یه وقتهایی احساس میکردم اینکار مشکوکه 

چطر یه مردی به سرحالی و روزشکاری اون بایستی یهو اینجوری بشه مخصوصا وقتی با طلسمات مختلف اشنا شدم بنظرم طلسم روش کرده بودن چون علاوه بر این خونه ای که هر سال پر از آدم بود بمرور خلوت شد و حتی باغچه ای که همیشه سر سبز و پر از گل و گیاه و درخت میوه دار بود همشون از بین رفته بودن

و اون خونه بمرور سوت و کور و قدیمی و فرسوده شده بود.(بعدها شهود کردم دیدم فامیلهای مادربزرگ دومیم یه سریاشون خیلی جادوگر بودن که برای منو سمیه هم کلی طلسم زده بودن و قبلا برا پدر بزرگم یه سحر خیلی عظیم و مخرب زده بودن و نابود شد) 

بهرحال با زده شدن اون در خت کنار انگار اون خونه فضاش عوض شد .... چند روز بعدش وسط درخت کنار برده شده گل زد و دوباره شروع کرد رشد کردن عرض یه ماه رشدی خیلی عجیبی کرده بود.

من خیلی اون خونه رو دوست داشتم ولی افسوس که فروخته شد و سرنوشت منو دوباره به کرج برگردوند تا اتفاقهای بعدی زندگیمو تجربه کنم....

مواجه شدن موکل های مسلمون با موکل یهودی...
ما را در سایت مواجه شدن موکل های مسلمون با موکل یهودی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mavaraiiegomnam بازدید : 177 تاريخ : دوشنبه 9 ارديبهشت 1398 ساعت: 12:47